بنفش آبی کبود



دل گره زده ام به لحظه های بودنت ، به خنده های گوشه ی لب هایت ، به نگاهت که مرا در بند خود ساخته است.
که کاش این اسارت دل هیچ گاه پایان نیابد . 
خود را گره کور زده ام به دلت، که هیچ گاه از خنده هایت دور نیفتم. 
اینک که در محاصره ی دوری و دوری و دلتنگی، به تو می اندیشم، دیگر بر زمین جای ندارم . 
به تو می اندیشم و شاکرم خدای احتمالات را که مهرت را دل کوچکم نهاد .


اینجا یه شهر خیلی کوچیکه پس ظاهراً از شلوغی‌ها دورم اما این باعث نمی‌شه یه زندگی عادی داشته باشم. نگرانم؛ مضطربم؛ برای تمام دلایل اعتراضاتی که خوندم و شنیدم و دیدم و زندگیشون کردم. از چی حرف می‌زنم؟ از تمام حرف‌هایی که با برای» شروع می‌شن و این روزها آدم‌ها به اشتراک می‌ذارن.

برای اینکه مهاجرت تبدیل شده به یه گزینه برای ساختن آینده‌مون؛ برای جووونی‌ای که به حسرت می‌گذره؛ برای رؤیاهامون که زندگی عادی خیلی‌ها تو یه نقطه دیگه از دنیاست؛ برای جرم دختر بودن؛ برای سهمیه‌ی کنکور؛ برای زیر خط فقر بودن؛ برای زدن از دلخوشی‌ها فقط برای زنده موندن؛ برای هزار و یک دلیل که خیلی‌ها نمی‌بینن و نمی‌فهمن.

خدا کنه همه چیز به خیر بگذره. 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها